نمونه هاییی از تاثیر دعا در تعجیل ظهور
نمونه های تأثیر فرج در تعجیل ظهور
در انتظار موسی(علیه السلام)
پس موسی در میان آل فرعون نمود کرد و مادرش و خواهرش و قابله امر او را مخفی داشتند تا آن که مادرش و قابله فوت شدند. پس موسی بزرگ شد و بنی اسرائیل از او خبر نداشتند و در طلب او بودند و خبر او را می پرسیدند و برایشان پوشیده بود. چون فرعون شنید که ایشان در تفحصو تجسس آن فرزندند ، فرستاد و عذاب را بر آن ها شدید تر کرد و میان ایشان جدایی انداخت و نهی کرد ایشان را از آن خبر دهند به آمدن او و از سؤال کردن از احوال او . پس در شب ماهتاب روشنی بنی اسرائیل بیرون رفتند و جمع شدند نزد مرد پیر عالمی که میان ایشان بود در صحرا و به او گفتد : ما راحتی که می یافتیم از این شدت ها، به خبر ها و وعده ها بود ، پس تا کی و تا چه وقت مادر این بلا خواهیم بود؟ گفت : والله که پیوسته در این بلا خواهید بود تا خدا بفرستد پسری از فرزندان لاوی پسر یعقوب که نام اوموسی بن عمران است ؛ پسر بلند قامت پیچیده مویی خواهد بود. در این سخن بودند که ناگاه موسی آمد نزدیک ایشان و بر استری سوار بود و نزد ایشان ایستاد. چون آن پیرمرد به آن حضرت نظر کرد شناخت آن حضرت را به آن وصف ها که خوانده و شنیده بود. پس از او پرسید : چه نام داری خدا تو را رحمت کند؟ فرمود : موسی . پرسید: پسر کیستی؟ فرمود پسر عمران . آن پیر جست و بر دستش چسبید و بوسیدند و آن حضرت ایشان را شناخت و ایشان او را شناختند و ایشان را شیعه خود گردانید. (این ماجرا در روایتی دیگر چنین آمده است :) چون وفات یوسف شد؛ جمع کرد اهل بیت و شیعیان خود را و حمد و ثنای حق تعالی ادا نمود. پس خبر دادایشان را به شدتی که به ایشان خواهد رسید که مردان ایشان کشته خواهند شد و شکم زنان آبستن را خواهند درید و اطفال را ذبح خواهند کرد تا ظاهر گرداند خدا حق را در قائم از فرزندان لاوی پسر یعقوب و اومردی خواهد بود گندم گون و بلند بالا و وصف کرد برای ایشان صفات او را. پس بنی اسرائیل متمسک به این وصیت شدند . پس شدت (سختی رو داد ایشان را و انبیا و اوصیا از میان ایشان غایب شدند و در مدت چهار صد سال و ایشان در این مدت انتظار قیام قائم می کشیدند تا آن که بشارت رسیدبه ایشان که موسی متولد شد و دیدند علامت های ظهور آن حضرت را و بلیّه بر ایشان بسیار شد و بار کردند برایشان چوب و سنگ . پس طلب کردند آن عالمی را که به احادیث او مطمئن می شدند و از خبرهایش راحت می یافتند و او از ایشان پنهان شد. و مراسله ها به سوی او فرستادند که ما با این شدت استراحت می یافتیم از حدیث تو پس وعده کرد با ایشان و به سوی بعضی از صحرا ها بیرون رفتند و با ایشان نشست و حدیث قائم را به ایشان نقل کرد و صفات او را بیان و بشارت می داد آن ها را که خروج او نزدیک شده استو این شب مهتابی بود. پس در این سخن بوند که ناگاه حضرت موسی مانند آفتاب بر ایشان طالع شد و در آن وقت آن حضرت در ابتدای سخن جوانی بود و از خانه فرعون به بهانۀ طلب نزهت و سیر بیرون آمده بود و از لشکر و حشم و خدم خود جدا شده بود. تنها به نزد ایشان آمده و بر استری سوار بود و طیلسان (ردا و جامه بلند) خزی پوشیدهبود. چون عالم نظرش بر او افتاد به آن صفاتی که شنیده بود آن حضرت را شناخت و بر جست و بر پاهای او افتاد و بوسید و گفت: حمد می کنم خداوندی را که مرا نمیمیراند تا تو را به من نمود. چون شیعیان که حاضر بودند این حال را مشاهده کردند دانستند که قائم موعود ایشان اوست. پس همه بر زمین افتادند و سجده شکر الهی به جا آورند. پس زیاده از این سخن به ایشان نگفت که امید دارم خدا فج شما را نزدیک گرداند و از ایشان غایب شد و رفت به سوی شهر مدین و نزد شعیب مان آن چه ماند . پس غیبت دوم شدید تر بود بر ایشان از غیبت اولی و پنجاه و چند سال مقدّر شده بود و بلا بر ایشان سخت تر شد. آن عالم از میان ایشان پنهان شد. پس به نزد او فرستاد که ما را صبر نیست بر پنهان بودن تو از ما. پس آن عالم به سوی بعضی از صحراها بیرون رفت و ایشان را طلبید و ایشان رت تسلس فرمود و خوش حال نمود و اعلام فرمود ایشان را که حق تعالی به سوی او وحی کرده است که بعد از چهل سال فرج خواهد بخشید ایشان را. پس همه گفتند : الحمدلله ! پس حق تعالی وحی نمود به سوی او که بگو به ایشان که من مدت را سی سال گردانیدم برای «الحمدلله» که ایشان گفتند. پس همه گفتند که هر نعمتی از خداست. پس خدا وحی نمود به سوی او که بگو به ایشان که مدت را بیست سال گردانیدم. پس گفتند که نمی آورد خیر را به غیر از خدا. پس خدا وحی نمود که بگو به ایشان که مدت را ده سال گردانیدم. پس گفتند: بدی را ور نمی گرداند به غیر از خدا پس خدا وحی نمود که بگو به ایشان از جای خود حرکت نکنند که رخصت داده ام در فرج ایشان. پس در این سخن بودند که ناگاه خورشید جمال حضرت موسی از افق غیبت بر ایشان طالع گردید و بر دراز گوشی سوار بود. آن عالم خواست که به ایشان بشناساند امری چند را به آن ها که مستبصر و بینا گردند در امر حضرت موسی. پس موسی به نزد ایشان آمد و ایستاد و سلام کرد. آن عالم پرسید: چه نام داری؟ فرمود موسی پرسید: پسر کیستی؟ فرمو: پسر عمران. گفت : پسر کیست؟ فرمود پسر قاهث پسر لاوی پسر یعقوب . گفت: برای چه آمده ای ؟ فرمود: برای پیغمبری از جانب حق تعالی . پس عالم برخاست و دستش را بوسید . حضرت موسی پیاده شد در میان ایشان نشست و ایشان را تسلی داد و به امر ی چند ایشان را از جانب حق تعالی مأمور گردانید و فرمود: متفرق شوید ! پس از آن وقت تا فرج ایشان به غرق شدن فرعون چهل سال بود .[1] [2]
[1] . کمال الدین و تمام النعمه ،ج1، ص145
[2] . پیامبران بزرگ تاریخ (تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم النبیین