داستان کوتاه
???? مرد بت پرست ????
????عطار در « منطق الطیر » روایت مى کند : شبى حضرت روح الامین در سدرة المنتهى قرار داشت ، شنید از جانب خداى مهربان نداى لبیک مى آید ، ولى ندانست این لبیک در جواب کیست . خواست شایسته ى شنیدن لبیک را بشناسد ، در تمام آسمان و زمین کسى را نیافت . ملاحظه کرد از پیشگاه حضرت حق پیاپى جواب لبیک مى رسد .
دوباره نظر کرد اثرى از چنان بنده اى که سزاوار مقام جواب باشد نیافت ، عرضه داشت : الهى ! مرا به سوى بنده اى که پاسخ ناله اش را مى دهى راهنمایى کن . خطاب رسید : به خاک روم نظر انداز . نظر کرد دید بت پرستى در بتخانه ى روم در حالى که چون ابر بهار مى گرید بتش را صدا مى زند .
جبرئیل از مشاهده ى این واقعه در جوش و خروش آمد ، عرضه داشت : حجاب از برابرم برگیر ، که چگونه است که بت پرستى بت خود را ستایش مى کند و او را به زارى مى خواند و تو از روى لطف و رحمت جوابش را مى گویى ! خطاب رسید : بنده ام دلش سیاه شده به این خاطر راه را گم کرده ، ولى چون مرا از کیفیت راز و نیازش خوش آمد جواب مى گویم و به پاسخش لبیک مى سرایم تا به این وسیله راه را پیدا کند . در آن هنگام زبان او به خواندن خداى مهربان گشوده شد !!
✨برگرفته از کتاب شرح دعای کمیل، آیت الله انصاریان✨